پادشاهی فرمان کشتن اسیری را داد. بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت شروع کرد به پادشاه دشنام دادن که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید هرچه در دل دارد بگوید. و هرگاه آدمی نومید شود زباندرازی میکند چنان که گربۀ شکستخورده نیز به سگ حمله آرد.
پادشاه پرسید که چه میگوید. یکی از وزرای نیکسیرت گفت: میگوید آنان که خشم و غضب را فروخورند و بر مردم ببخشایند نیکوکارند. پادشاه دلش به رحم آمد و از سر خون او گذشت. وزیر دیگر گفت: شایستۀ ما نیست به پادشاه دروغ بگوییم. مَلِک! او تو را دشنام داد. پادشاه از این سخن او روی در هم کشید و گفت: من آن دروغ بیشتر پسندیدم از این راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر بدخواهی.
غلامحسین یوسفی در توضیحات این حکایت آنجا که سعدی میگوید آدم نومید زباندرازی میکند، آورده که این مضمون در مرزباننامه نیز آمده است:
نومید دلیر باشد و چیرهزبان // ای دوست چنان مکن که نومید شوم
و دفرمری هم درترجمۀ فرانسوی گلستان زمانی که به این مضمون میرسد سخنان دون کیشوت را به یاد میآورد که میگوید: «اما در آن هنگام که خشم آدمی طغیان کند و از حد درگذرد، دیگر مُهر سکوت را بشکند و هیچچیز نمیتواند او را از سخن گفتن بازدارد.»
دلم میخواست غلامحسین یوسفی توضیحی دربارۀ «به زبانی که داشت» هم میداد. آیا آن اسیر به زبانی دیگر سخن میگفت؟ یا نه، منظور چیز دیگری است. نمیدانم.