جان آپدایک در مقدمۀ «درسگفتارهای ادبیات اروپا» در همان سطر نخست به ما میگوید که با چه کسی طرف هستیم؛ کسی که در زادروز شکسپیر در سال ۱۸۹۹ در سنتپترزبورگ در خانوادهای اشرافی و ثروتمند به دنیا آمده است؛
نخستین فرزند زندهماندۀ خانوادهای که به شهادت خواهر و برادرانش از بخش اعظم عشق و توجه یگانۀ پدر و مادر بهرهمند بود. پدربزرگش، دمیتری نیکلایویچ، وزیر دادگستری تزار الکساندر دوم و تزار الکساندر سوم بود. پدرش، ولادیمیر دمیتریویچ، دربار را رها کرده بود تا به عنوان سیاستمدار و روزنامهنگار در مبارزۀ ناکام برای دموکراسی مشروطه در روسیه شرکت کند. مادرش از خانوادۀ ثروتمند روکاویشنیکُف بود که ملک ییلاقیِ «ویرا» جزئی از جهیزیهاش بود.
در «حافظه، سخن بگو»، «صفی از پرستارها و معلمههای سرخانۀ انگلیسی» و نیز قطار کالاهای رفاهی آنگلوساکسنی را در کودکی به خاطر دارد: «انواع و اقسام چیزهای گرم و نرم و مطبوع در صفی منظم از مغازۀ انگلیسی خیابان نیوسکی به خانهمان سرازیر بود: کیک میوه، نمکهای بویا، ورق بازی، پازلهای تصویری، کتهای اسپرت راهراه، توپهای تنیس سفید مثل پودر تالک». کودکی که در این محیط پرورش یافته، حاضر نخواهد شد به حولههای نمدار کثیف دستشویی مدرسه دست بزند.
فرزندان خانواده علاوه بر فرانسه به زبان انگلیسی هم آموزش میدیدند. «پیش از اینکه بتوانم به زبان روسی بخوانم، خواندن به زبان انگلیسی را یاد گرفتم». آموزگارانش چارهای نداشتند جز اینکه به خودنمایی متهمش کنند.
به گفتۀ خودش، «بین سنین ده و پانزده در سنتپترزبورگ، احتمالا بیشتر از هر دورۀ پنجسالۀ دیگری در زندگیام، داستان و شعر به انگلیسی و روسی و فرانسه خواندم». جنگ و صلح را اولبار در یازده سالگی خوانده است.
«تحصیلات متوسطۀ نابوکف همزمان با فروپاشی جهانش به پایان رسید. در سال ۱۹۱۹ خانوادهاش مهاجرت کردند». با بورسی که به یمن ناآرامیهای سیاسی به او و برادرش داده شده بود به کمبریج رفت و آنجا هم ادبیات روسیه و فرانسه خواند.
در پاریس، در میانۀ دهۀ سی، او و جویس چند باری دیدار کردند. بیش از پانزده سال در برلین زندگی کرد. «جلسات سخنرانی و داستانخوانیاش در برلین و شهرهای دیگرِ محلِ تمرکزِ جمعیت مهاجر، مثل پراگ، پاریس و بروکسل درآمدی بیش از فروش آثارش به روسی برایش به ارمغان آورد» و او را برای برعهده گرفتن تدریس در آمریکا آماده میکرد.
در سال ۱۹۴۰ وارد آمریکا شد. در ولزلی استادِ مقیم بود، اما بعد به استادیاری زبانهای اسلاوی در کرنل رسید و «چون کلاسهای روسیاش لاجرم کوچک بودند و حتی به چشم نمیآمدند، درسی به انگلیسی دربارۀ استادان داستان اروپا برایش گذاشتند».
برای آماده کردن فهرست موضوعات و آثاری که میخواهد تدریس کند با ادموند ویلسن مشورت میکند و اگرچه از او بعید بود، تسلیم ویلسن میشود و «منسفیلد پارکِ» جین آستن و «خانۀ قانونزدۀ» دیکنز را در فهرست خود میگنجاند. «مادام بوآریِ» گوستاو فلوبر هم هست؛ این «جواهر بیبدیل ادبیات فرانسه» و البته «ماجرای عجیب دکتر جکیل و مستر هایدِ» رابرت لویی استیونسن که نشانی از علاقۀ او به اسکارلت پیمپرنل و فیلیاس فاگ و شرلوک هلمز بود؛ قهرمانان دوران نوجوانیاش. با انتخاب «در جستجوی زمان ازدسترفته» نشان میدهد که «هم به نثر خوب اهمیت میدهد و هم فرانسه میداند و هم پروستش را خوانده است». در «مسخِ» کافکا ما را با واقعیت، واقعیت انسانی، آشنا میکند و با «اولیس» دست جیمز جویس را برایمان رو میکند؛ «بخشی از دابلین براساس دادههای موجود در حافظۀ یک تبعیدی ساخته شده، اما بیشترش از اطلاعات راهنمای دابلینِ تام گرفته شده که استادان ادبیات، پیش از بحث از اولیس، مخفیانه آن را ورقی میزنند تا دانشجویان خود را با دانشی که خودِ جویس به کمک همان راهنما جمع آورده بود حیرت زده کنند».
یکی از دانشجویان سابق این دوره، «او را معلم بزرگی میداند نه به این دلیل که موضوع را خوب درس میداد، بلکه به این دلیل که خود نمونهای از نگرش عمیق و عاشقانه به ادبیات بود و در دانشجویانش هم همین عشق و ژرفنگری را برمیانگیخت».
خودش میگوید که اگر تعلیماتش را دنبال کنیم، کمکمان میکند «آن رضایت خاطر ناب را که یک اثر هنریِ الهامزاد و دقیق به آدم میبخشد احساس کنیم؛ و این احساس رضایت، خود به ایجاد آرامش ذهنی اصیل تری میانجامد، آن نوع آرامشی که آدم با فهمیدن اینکه بافت درونی زندگی مادۀ الهام و دقت هم هست احساس میکند».
رمانهایی که در کلاس درسش بررسی میکند، «هیچ چیزی یادتان نمیدهد که بتوانید برای حل مشکلات بدیهی زندگی بکار بندید. در دفتر کارتان یا پادگان یا آشپزخانه یا اتاق بچه کمکتان نمیکند. در واقع دانشی که کوشیدهام با شما در میان بگذارم تجمل ناب است».
«پیرامون کتابها، دربارۀ کتابها حرف نزدیم؛ به کُنهِ این یا آن شاهکار رفتیم؛ به دل زندۀ ماده»؛ و «اگر یاد نگیریم که خود را فقط کمی از آنچه معمولا هستیم بالاتر بکشیم تا نادرترین و رسیدهترین میوۀ هنر را که اندیشۀ انسانی میتواند به ما پیشکش کند بچشیم، ممکن است بهترین چیز زندگی را از دست بدهیم».
منبع: درسگفتارهای ادبیات اروپا؛ برگردان فرزانه طاهری