دو جلد است: درسگفتارهای ادبیات روس و درسگفتارهای ادبیات اروپا. با نویسندهاش اولینبار در لولیتا آشنا شدم: لو…لی…تا.
بله، انگار خودش است؛ نابوکف. این بار او را در کتابخانۀ دانشگاه ملاقات میکنم؛ کاملا غیرمنتظره. هردو جا میخوریم. سلام آقای نویسنده. اینجا چه میکنید؟ ابروها را بالا میبرد و با خونسردی تمام سر تا پایم را ورانداز میکند. منتظر نمیمانم. ورق میزنم. مقدمه را میخوانمش.
آپدایک میگوید خودِ نابوکف وعده داده بوده که کتابی بر اساس این درسگفتارها منتشر کند، اما این طرح تا زمان مرگ این مرد در تابستان ۱۹۹۷ در هوا معلق مانده. «حال شگفتا که این درسگفتارها مقابلمانند و هنوز از آنها عطر کلاس درس، که در تجدید نظر خودِ نویسنده ممکن بود از دست برود، به مشام میرسد».
میخواهمش. میرود توی لیست کتابهای درخواستی. صفحۀ اولش نوشته شده: «پنجشنبه ۹۷/۲/۲۰ نمایشگاه کتاب تهران. باران میبارید».
خیال حضور در کلاسش هیجانزدهام میکند: «صندلیها شماره دارند. مایلم جایتان را انتخاب کنید و تا آخر همانجا بنشینید. علتش این است که میخواهم چهرههاتان را با نامتان ارتباط بدهم. همه از جایشان راضیاند؟ بسیار خب. حرف زدن موقوف، سیگار کشیدن موقوف، بافتنیبافتن موقوف، روزنامهخواندن موقوف، خوابیدن موقوف، و تمنا میکنم یادداشت بردارید».
و چیزهایی که قبل از امتحان یادآوری میکند: «یک ذهن روشن، یک کتابچۀ آبی [مخصوص امتحان]، جوهر، تفکر، نامهای بدیهی، مثلا مادام بوآری، را اختصاری بنویسید. با لفاف لفاظی جهلتان را نپوشانید. بدون گواهی پزشک کسی اجازه ندارد به دستشویی برود».
اینها صحبتهای «معلمی پرشور و تهییجگر و مؤمن» است؛ کسی که میتواند چگونه خواندن را به آدم یاد بدهد؛ چیزی که تمام عمر با آدم بماند. خودش میگوید: «درس من، علاوه بر چیزهای دیگر، نوعی تجسّس کارآگاهی برای کشف راز ساختارهای ادبی است». «سبک و ساختار، جوهرِ یک کتابند. ایدههای بزرگ شِر و وِرند». «عناوینی چون «چگونه خوانندۀ خوبی باشیم» یا «مهربانی با نویسندگان» را میتوان عنوان فرعی مباحثات گوناگون دربارۀ نویسندگان گوناگون قرار داد؛ چرا که برنامهام این است که با عشق، و با جزئیات عاشقانه و پرتأنی، به چند شاهکار بپردازم».
جزئیات! همین است. تنها چیزی که میشود گفت میخواهد در این دو جلد به ما یاد بدهد، این است که چطور جزئیات را نوازش کنیم: «به هنگام خواندن، آدم باید به جزئیات توجه کند، آنها را نوازش کند»؛ آن هم طوری که بتواند روی نقشۀ انگلستان محل کنشهای داستانی منسفیلد پارک «جین آستِن» را نشان بدهد و یا طرحی از واگن خوابی که آنا کارنین را از مسکو به سننتپترزبورگ میبرد، بکشد.
«ادبیات را باید گرفت و ریزریز کرد، بند از بندش جدا کرد. لهش کرد. بعد رایحۀ تند و دوست داشتنیاش را در کف دست بوئید …».