
داشتن قوۀ تخیل، حافظۀ خوب، فرهنگ لغت و درکی از هنر؛ اینها مشخصات خوانندۀ خوب از نظر نابوکف هستند. البته نابوکف کلمۀ خواننده را با تسامح بکار میبرد؛ «عجیب است، اما آدم نمیتواند کتاب را بخواند؛ فقط میتواند آن را بازخوانی کند. یک خوانندۀ خوب، یک خوانندۀ درجه یک، یک خوانندۀ فعال و خلاق بازخواننده است».
«به هنگام خواندن یک کتاب باید فرصت داشته باشیم تا با آن آشنا شویم. هیچ عضوی در بدن نداریم که (مثل چشم در مورد نقاشی) بتواند کل تصویر را بگیرد و در عین حال از جزئیات آن لذت ببرد. اما وقتی برای بار دوم یا سوم یا چهارم یک کتاب را میخوانیم با کتاب به معنایی همان کاری را کردهایم که با نقاشی میکنیم».
غالباً «تلاش برای آغاز کردن یک کتاب، بهویژه وقتی که کسانی آن را تحسین کردهاند… دشوار است، اما همین که شروع شد پاداشهای متعدد و فراوانی در پی دارد».
«چون استاد هنرمند برای آفرینش کتابش قوۀ تخیل خود را بکار برده است طبیعی و منصفانه آن است که مصرفکنندۀ کتاب هم قوۀ تخیل خود را بکار گیرد».
اما منظور نابوکف از تخیل چیست و چه نوع تخیلی را برای خوانندگان میپسندد؟ «خوانندگان دستکم دو نوع تخیل دارند؛ اولی آن نوع تخیل نسبتاً نازل است که به هیجانات ساده چنگ میزند و ماهیتی مطلقاً شخصی دارد …مثلاً خواننده برای یک کتاب بسیار ارزش قائل است، فقط به این دلیل که کشور، منظره یا آن شیوۀ زندگیای را زنده میکند که به گونهای نوستالژیک او را به یاد بخشی از گذشتهاش میاندازد.
یا این که با شخصیتی در کتاب همذاتپنداری میکند که این یکی از بدترین کارهایی است که خواننده ممکن است بکند».
«پس ابزار موثقی که خواننده باید از آن استفاده کند چیست؟ تخیل غیرشخصی و التذاذ هنری … باید رابطهای هماهنگ و هنری میان ذهن خواننده و ذهن نویسنده برقرار شود. باید فاصلۀ مختصری را حفظ کنیم و از این فاصله محظوظ شویم و در عین حال از بافت درونی یک شاهکار لذتی حاد ببریم…»
«البته محال است بتوان در اموری چون این به طور کامل عینیت را حفظ کرد. هرچیزی که ارزشی داشته باشد تا حدودی ذهنی است… اما منظور من این است که خواننده باید بداند که کی و کجا بر تخیلش افسار بزند و این کار را باید با تلاش برای شناخت دقیق جهان ویژهای انجام دهد که نویسنده در برابرش گذاشته است».
«باید چیزها را ببینیم و بشنویم. باید اتاقها، لباسها و حرکات و رفتار آدمهای نویسنده را تجسم کنیم». به همین دلیل دانشجویانش را وامیدارد آثاری را که شخصیتهای رمان منسفیلد پارک ذکر میکنند بخوانند. «رنگ چشم فَنی پرایس در منسفیلد پارک و لوازم اتاق کوچک و سرد او مهم است».
این که ده یا پانزده سال بعد دانشجویان سابقش برایش مینویسند حالا میفهمند چرا از آنها می خواسته مدل موی اِما بواری را که غلط ترجمه شده بود یا ترتیب قرار گرفتن اتاقها در خانوادۀ زامزا را تجسم کنند، بهترین پاداش برای نابوکف است.