فارسی شیرین است
من زبان نمیدانم. یکبار همین چندسال پیش در یکی از این آموزشگاهها ثبت نام کردم. چند ترم هم خوب پیش رفتم تا اینکه دوستی فهمید و گفت: اشتباه نکن. بیا و با متد من زبان یاد بگیر. اعتماد کردم به متدی که هنوز نطفهاش هم بسته نشده بود. هنوز هم زبان نمیدانم. دانشجوی ارشد آزفا هستم؛ آموزش زبان فارسی به غیرفارسی زبانان. یعنی باید بتوانم به خارجیهایی که حداقل دو زبان میدانند که انگلیسی حتما یکی از آنهاست فارسی یاد بدهم. فعلا به نقطه مشترک خود با آنها دلخوش کردهام: دوست داشتن زبان فارسی و اینکه زبان فارسی شیرین است؛ به قدری شیرین که میتواند ما را از سنگال تا سوئد یکجا جمع کند.
دوست سنگالیمان به همراه دختر و همسرش آمده است. از اولین دانشجویان زبان فارسی در کشورش است که برای ادامۀ تحصیل به ایران آمده. میگفت زبان فارسی شیرین است. شیرینی زبان فارسی را در اصطلاحات آن و بازی با واژهها میدانست که آخرش هم به تعبیر خودش «خوش» است؛ مثلا اینکه ایرانیها میگویند: «قربون شکل ماهت برم» (سعی کنید شمرده و کمی کشیده و آهنگین بخوانید) که با خنده و تشویق حاضران همراه شد. از سختی این زبان هم گفت: «عرضم به حضور مبارکتون که…» (به همان سبک بخوانید لطفا) و از سادگی این زبان که روزی دوستش سرش درد میکرد و از او قرص دردِ سر! خواسته بود. قرار بود حکایتی از گلستان را با دوستانش به صورت نمایش اجرا کند. دوستانش نیامدند. اجرا نشد. شروع کرد به از بر خواندن حکایت با همان حالتی نمایشی: «درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. حجار یوسف را خبر کردند. بخواندش…».
دانشجوی ایتالیایی نوشتهاش دربارۀ ایران را میخواند؛ دختریست ریزنقش که برای فرصت مطالعاتی به دانشگاه خوارزمی آمده و از تجربهاش از یادگیری زبان فارسی و ایران و خاطراتش میگوید. فرهنگ و تاریخ ایران باعث علاقمندی او به زبان فارسی شده است؛ زبانی پر از استعاره و داستانهای اساطیری. قابل تحسین است که در چند ماهی که به ایران آمده به این خوبی میتواند به فارسی بخواند و بنویسد. به تبریز و کرمانشاه و شیراز و همدان و اصفهان و یزد و نائین و آمل سفر کرده و قصد دارد به جنوب ایران هم سفر کند. در تبریز با زبان ترکی و در کرمانشاه با زبان کردی آشنا شده و لذت برده است. امیدوار است سال دیگر هم بتواند به ایران بیاید. ما هم امیدواریم.
فارسیآموز سوئدی از شباهت بسیار زیاد لهجۀ اصفهانی با آهنگ زبان سوئدی گفت و از زبان بدن که ورژن سوئدی و ایرانی آن، او را به دردسر انداخته بود؛ در ایران جایی او را با اشارۀ دست فراخوانده بودند که همان حرکت در سوئدی میشود: «برو» و او ازآنجا رفته بود و کسی را به دنبالش فرستاده بودند تا او را برگرداند. یکبار هم خواسته بود سوار اتوبوس شود و از راننده سؤال کرده بود و راننده در پاسخ، سرش را به علامت «نه» بالا برده بود که سوئدیها آن را «بله» تعبیر میکنند.
و اما پییِترو مِنگینی که دو ماه است در ایران است. ایتالیایی است و اهل ناپل. بعد از دبیرستان به کنیا سفر کرده. دوست کنیاییاش که مسلمان هم بوده، به او کمی عربی یاد میدهد و او علاقمند میشود و در بازگشت به کشورش شروع میکند به یادگیری زبان عربی. بعد میبیند آهنگ زبان فارسی چقدر شبیه زبان عربی است و شروع میکند به یادگیری زبان فارسی در فرانسه. چون در خوابگاه با دانشجویان سوری و البته به زبان عربی حشرونشر دارد یادگیری زبان فارسی کمی برایش سخت است. باید درس بخواند! تا آنجا که ما فهمیدیم، زبان اردو هم میداند. خیلی هم فوتبالی نیست.
ویلیام صالح سوری است. احتمالا از همخوابگاهیهای پییِتروست. او هم به خوبی فارسی حرف میزند. فکر میکردم به تازگی زبان فارسی را یاد گرفته. از ایشان دعوت میکنم به الزهرا بیایند و برایمان از تجربۀ فارسیآموزیشان بگویند (از شما چه پنهان به عنوان کیس اِستادی در او می نگریستم). در جواب گفتند بله، پیشنهاد خوبی است. پرسشنامهای دارم که فرصت خوبیست آنجا آن را ارائه کنم. من در سوریه زبان فارسی خواندهام. همانجا هم زبان و ادبیات فارسی تدریس میکنم. اینجا آمدهام تا دکترای زبانشناسی بخوانم. همانجا باید زمین دَهَن باز میکرد و … ؛ حالا دیگر به عنوان یک استاد زبانشناس از ایشان دعوت میکنم که به الزهرا تشریف بیاورند.
جلسه تمام شده است. در مقابل وسوسۀ گرفتن شمارۀ تماس و ایمیل از اساتید داخلی و این دوستان خارجی مقاومتی نمیکنم و شکرشکنم زین قند پارسی که به همهجا رفته و همچنان شکفته و شاداب است و دلربایی میکند از خلق جهان.
پ.ن. چهارشنبه هفتم آذر شب آزفای بخارا بود. اینکه اساتید این حوزه چه گفتند و چه کارهایی در این زمینه شده، بماند برای یادداشت بعدی؛ اما فارسیآموزان خارجی از تجربه و خاطرات خود از یادگیری زبان فارسی گفتند که میتواند سرنخ خوبی باشد برای اینکه از زاویۀ دیگری به آموزش زبان فارسی نگاه کنیم.