
«من جین را دوست ندارم. در واقع نسبت به تمامی زنان نویسنده پیشداوری دارم. همهشان در مقولۀ دیگری قرار میگیرند. هیچوقت در غرور و تعصب چیزی ندیدم … به جای جین آستن، استیونسن را انتخاب میکنم».
نابوکف این را در جواب ادموند ویلسن نوشته است. زمانی که تازه در کرنل مشغول تدریس شده بود، از ویلسن خواسته بود تا دستکم دو نویسندۀ انگلیسی پیشنهاد کند تا آنها را در فهرست خود بگنجاند؛ فهرست درسگفتارهای ادبیات اروپا.
ویلسن هم دیکنز و جین آستن را پیشنهاد میکند (البته جویس را که ایرلندی است کنار گذاشته) و آنها را یک سروگردن بالاتر از بقیه میداند؛ «بد نیست کارهای آخر دیکنز، خانۀ قانونزده و دوریت کوچولو، را اگر دوباره نخواندهاید، بازخوانی کنید. ارزشش را دارد که تمام آثار جین آستن را هم بخوانید_ حتی نوشتههای پراکندهاش هم قابل توجهاند».
«به گمانم باید منسفیلد پارک را بخوانید …آستن به اعتقاد من یکی از شش نویسندۀ بزرگ انگلیسی است (بقیه شکسپیر، میلتن، سوئیفت، کیتس و دیکنز هستند). استیونسن درجه دو است. نمیدانم چرا اینقدر او را میستایید_ هرچند داستانهای کوتاه کمابیش خوبی هم نوشته است».
هرچند از نابوکف بعید بود، اما تسلیم میشود؛ اولین نویسندهای که درسگفتار مربوط به او را میخوانیم، آخرین نویسندهای است که انتخاب شده است. «رمان دوشیزه آستن شاهکاری تکاندهنده و جذاب در ردیف برخی از رمانهای دیگر در این مجموعه [درسگفتارها] نیست. رمانهایی چون مادام بوآری یا آنا کارنین آتشبازی بیهمتایی هستند که به شکل تحسینبرانگیزی مهار شدهاند؛ حال آنکه منسفیلد پارک کار یک خانم و بازی یک کودک است. اما از این سبدِ هنر گلدوزیِ درخشانی بیرون میآید و در آن کودک هم رگهای از نبوغ خارقالعاده هست».
منسفیلد پارک ۱۶۰ هزار کلمه دارد. چهل و هشت فصل است و جین آستن آن را در بیست و هشت ماه نوشت که در سه جلد منتشر شد.
شخصیت محبوب نویسنده فنی پرایس است. داستان از صافی ذهن او میگذرد؛ دختری نازنین از خویشاوندی تهیدست که سرتامس برترام سرپرستیاش را به عهده گرفته است. «این شخصیت بیش از انواع دیگر شخصیتهای داستانی در رمانهای سدههای هیجدهم و نوزدهم طرفدار داشته است».
«به چند دلیل رماننویس وسوسه میشود تا این موجودِ تحت قیمومت ادبیات را در اثر خود بیاورد؛ اول اینکه موقعیت او در آغوش ولرم خانوادهای در اصل بیگانه سبب میشود جریان احساساتِ رقیق، پیوسته به جانب این بیگانۀ کوچک روان بماند. دوم اینکه میتوان به راحتی کاری کرد که این غریبۀ کوچک با پسر خانواده رابطهای رمانتیک پیدا کند و کشمکشهایی هم طبعاً به دنبال آن بیاید. سوم اینکه موقعیت دوگانۀ او به عنوان مشاهدهگری بیطرف و مشارکتکننده در زندگی روزمرۀ خانواده او را به نمایندۀ دلخواه نویسنده تبدیل میکند».
«ما این موجود نازنین تحت قیمومت را نه فقط در آثار بانوان نویسنده، که در آثار دیکنز، داستایوفسکی، تالستوی و بسیاری دیگر میبینیم. دخترکانی آرام که زیبایی شرمآلودشان در پایان از پسِ حجابهای فروتنی و اکراه از جلب توجه بهطور کامل درخشیدن میگیرد؛ درخشش کامل زمانی است که منطق فضیلت بر امور عَرَضی زندگی فائق میآید. سرنمون این دخترکان آرام البته سیندرلاست؛ وابسته، درمانده، بیکس، وانهاده، فراموششده که بعد با قهرمان داستان ازدواج میکند».