«هیچچیز کسالتآورتر و در حق نویسنده غیرمنصفانهتر از این نیست که کسی مثلا خواندن مادام بوآری را با این تصویر پیشینی آغاز کند که کتابی است در افشای بورژوازی».
«باید همیشه به خاطر داشت که اثر هنری همواره خلق جهانی تازه است؛ پس اولین کاری که باید کرد این است که این جهان تازه را با دقت هرچه تمامتر وارسی کنیم. طوری به آن نزدیک شویم که انگار همین حالا خلق شده است و به آن جهانی که قبلا می شناختهایم هیچ ربطی ندارد».
«وقتی این جهان تازه را وارسی کردیم، آن وقت و فقط آن وقت است که میتوان به رابطۀ آن با جهانهای دیگر، با شاخههای دیگر دانش پرداخت».
«مگر ممکن است کسی آنقدر سادهلوح باشد که گمان کند میتواند … از شاهکارهای ادبی چیزی دربارۀ گذشته بیاموزد؟ آیا میتوانیم به تصویری که جین آستن از انگلستان دوران زمینداری با بارُنِتها و املاک بهسازیشدهاش ارائه کرده، اعتماد کنیم، درحالیکه او فقط اتاق نشیمن یک کشیش را میشناخت؟»

نابوکف خود نه به احوال نویسنده که فقط و فقط به اثر اهمیت میدهد؛ «حقیقت این است که رمانهای بزرگ قصههای پریان بزرگاند. بررسی تأثیر اجتماعی یا سیاسی ادبیات را باید فقط برای کسانی ابداع کرد که به حکم خلقوخو یا تربیتشان در برابر شور ادبیات راستین مصونیت دارند».
نابوکف نویسنده را از سه منظر میبیند: داستانگو، آموزگار و افسونگر و نویسندۀ بزرگ را ترکیبی از این سه میداند که افسونگر درونش دست بالا را پیدا کرده و او را به نویسندهای درجه یک بدل می کند.
میتوان نویسنده را داستانگو دید و برای سرگرم شدن، برای سادهترین نوع تهییج ذهنی، برای مشارکت هیجانی، برای لذت سفر در منطقهای دورافتاده در زمان یا مکان به سراغش رفت.

«ذهنی که اندکی متفاوت است و لزوما هم در سطحی بالاتر نیست در نویسنده به دنبال آموزگار میگردد. ترتیب آن از پایین به بالا میشود: مبلّغ، معلم اخلاق و پیامبر. ممکن است علاوه بر تعلیم اخلاقی برای دانش مستقیم و واقعیتهای ساده نیز به سراغ معلم برویم. متأسفانه آدمهایی را دیدهام که منظورشان از خواندن آثار رماننویسهای فرانسوی و روسی سردرآوردن از زندگی در «پغیِ» سرخوش یا روسیۀ غمزده بوده است».
«بالاخره و مهمتر از همه این که نویسندۀ بزرگ همیشه افسونگری بزرگ است» و بخش هیجانانگیز ماجرا زمانی است که میکوشیم جادوی فردی این نابغه را درک کنیم و سبک و تصویرسازی و الگوهای رمانها و شعرهای او را بررسی کنیم.
«این سه وجه یک نویسندۀ بزرگ، جادو و داستان و درس، این قابلیت را دارند که درهم آمیزند و در تلألؤ یکپارچه و یگانهای جلوهگر شوند، زیرا جادوی هنر شاید در خودِ استخوانهای داستان، در مغز استخوانِ تفکر باشد».
فرمول نابوکف برای آزمودن کیفیت یک رمان در درازمدت درآمیختن شهود علم با دقت شعر است. شاگردانش تعریف میکنند که نابوکف چگونه بارها و بارها دربارۀ «شورِ دانشمند و دقتِ شاعر» حرف میزند؛ هربار بعدِ مکثی از دانشجوها میپرسد آیا اشتباه کردهام؟ آیا منظورم شور شاعر و دقتِ دانشمند نیست؟ مکثی دیگر و نگاهی شیطنتبار از بالای عینک؛ «نه! شور دانشمند و دقتِ شاعر».
«برای نویسندۀ صاحبنبوغ چیزی به نام زندگی واقعی وجود ندارد. نویسندۀ اصیل همیشه جهانی اصیل را ابداع میکند». «آن میوههای حبهای خوردنیاند. آن موجود خالخالی را که از جلو من فرار کرد میتوان رام کرد. اسم دریاچۀ میان آن درختان دریاچۀ اُپال یا هنرمندانهتر بگوییم،دریاچۀ آب صابون خواهد بود. آن مِه کوه است و آن کوه باید فتح شود».
«استاد هنرمند از شیبی بیکوره راه بالا میرود و در آن بالا، بر ستیغی بادگیر، میپندارید چه کسی را میبیند؟ خوانندۀ ازنفسافتاده و خوشحال را، و آنجا بدون مقدمه یکدیگر را در آغوش میکشند و اگر کتاب جاودانه باقی بماند، آنها هم جاودانه با هم پیوند خواهند داشت».