
جی. کی. رولینگ
«پسرک فریاد میزد: گرگ! گرگ! و هیچ گرگی پشت سرش نبود. این که در پایان پسرک بیچاره چون خیلی دروغ میگفت خوراک حیوان وحشی واقعی شد کاملاً تصادفی است».
«اما نکتۀ مهم اینجاست: میان آن گرگ در علفهای شاخبلند و گرگِ داستان شاخدار واسطهای هست که میدرخشد. آن واسطه، آن منشور، هنر ادبیات است».
«ادبیات یعنی ابداع. داستان یعنی داستان [جعل]. اگر داستانی را داستان حقیقی بنامیم، هم به هنر توهین کردهایم و هم به حقیقت. هر نویسندۀ بزرگی یک فریبکار بزرگ است، ولی آن جاعل اعظم، یعنی طبیعت هم چنین است».
«طبیعت همیشه فریب میدهد. در طبیعت از آن فریب سادۀ تولیدمثل گرفته تا توهم نبوغآمیز و پیچیدۀ رنگهای محافظ پروانهها یا پرندگان، نظام خارقالعادهای از افسون و نیرنگ وجود دارد. نویسندۀ داستان فقط پا جای پای طبیعت میگذارد».
«نوشتن کار بسیار بیهودهای است اگر در ابتدای امر هنرِ دیدن جهان را به منزلۀ داستان بالقوه به ذهن متبادر نکند. مواد و مصالح این جهان شاید به اندازۀ کافی واقعی باشد (وقتی که پای واقعیت به میان میآید)، اما ابداً به عنوان یک کل پذیرفتهشده وجود ندارد؛ لجَّه است و نویسنده به این لجّه میگوید: بشو!».
«نویسندگان فرعی ابداً زحمت ابداع دوبارۀ جهان را به خود نمیدهند؛ فقط تلاش میکنند با چلاندن نظم معین چیزها، الگوهای سنتی داستان، بهترین چیزی را که در توانشان است بیرون بکشند».
«اما نویسندۀ واقعی، آدمی که سیارات را به چرخش میاندازد و انسانی را در خواب خلق میکند و با شور و شوق با دندۀ این انسان بهخوابرفته ورمیرود، این نوع نویسنده هیچ ارزش معینی در اختیار ندارد؛ باید خودش ارزشها را خلق کند».
«و بدین ترتیب میگذارد که جهان تکانتکان بخورد و مخلوط شود و آن وقت است که میبینیم تکتک اتمهای جهان دوباره ترکیب شدهاند و این تحول فقط به بخشهای سطحی و مشهود آن محدود نمانده است».
«نویسنده نخستین انسانی است که نقشۀ این جهان را میکشد و به تکتک اشیاء طبیعی در آن نامی میدهد». «در کتاب، واقعیت یک شخص یا شیء یا موقعیت منحصراً وابستۀ جهان همان کتاب است. اگر شخصیت یا کنشی در الگوی آن جهان بگنجد، آن وقت است که حیرت توأم با لذت ناشی از حقیقت هنری را تجربه میکنیم».
«برگردیم به سراغ جوانک پشمالوی سرزمین جنگلی که فریاد گرگ گرگ برمیآورد؛ میتوانیم بگوییم که جادوی هنر در سایۀ گرگی بود که او آگاهانه از خود ساخته بود: رؤیای گرگ او. بعد داستان حقههای او داستان خوبی از کار درآمد. وقتی هم که سرانجام هلاک شد، داستانی که دربارهاش میگفتند، در تاریکی دورادور آتش به درسی عبرتآموز تبدیل شد. اما او جادوگر کوچک بود. خالق بود».