
گرگ! گرگ!
«پسرک فریاد میزد: گرگ! گرگ! و هیچ گرگی پشت سرش نبود. این که در پایان پسرک بیچاره چون خیلی دروغ میگفت خوراک حیوان وحشی واقعی
«پسرک فریاد میزد: گرگ! گرگ! و هیچ گرگی پشت سرش نبود. این که در پایان پسرک بیچاره چون خیلی دروغ میگفت خوراک حیوان وحشی واقعی
«هیچچیز کسالتآورتر و در حق نویسنده غیرمنصفانهتر از این نیست که کسی مثلا خواندن مادام بوآری را با این تصویر پیشینی آغاز کند که کتابی
«بسیاری از نویسندگان پذیرفتهشده اصلا برای من وجود ندارند. نام آنها بر گورهای خالی حک شده، کتابهایشان عروسکهای بیجاناند…». کتابهایشان مردهاند. «در دوران کار دانشگاهیام
ویرجینیا وولف رمانی دارد به نام «کتابخوان معمولی»؛ عنوانش را از سطری از «زندگی گرِی» اثر ساموئل جانسون وام گرفته است. در آن از اتاقهایی
جان آپدایک در مقدمۀ «درسگفتارهای ادبیات اروپا» در همان سطر نخست به ما میگوید که با چه کسی طرف هستیم؛ کسی که در زادروز شکسپیر
دو جلد است: درسگفتارهای ادبیات روس و درسگفتارهای ادبیات اروپا. با نویسندهاش اولینبار در لولیتا آشنا شدم: لو…لی…تا. بله، انگار خودش است؛ نابوکف. این بار
فارسی شیرین است من زبان نمیدانم. یکبار همین چندسال پیش در یکی از این آموزشگاهها ثبت نام کردم. چند ترم هم خوب پیش رفتم تا